خلاصه داستان:مهندس راه آهن آندره مارکوچی سی سال با شریک زندگی و دوست خود جیگی لیورانی کار کرده است و با کار خود احساس خوشبختی و سربلندی می کند و پس از ساعت ها با دوستانش در یک بار در شراب متعلق به مرد راه آهن اوگو شراب می نوشد. آندره با سارا ازدواج کرده است و پسر کوچکش ساندرو بسیار به او نزدیک است. با این حال آندره با پسر بیکارش مارچلو و دختر باردار خود جولیا که دوست پسر او رناتو بورگی مجبور به ازدواج با او شد ، مشکل دارد. وقتی خودکشی از منحنی ریل قطار خود عبور می کند ، آندره آهسته تحت تأثیر تصادف قرار می گیرد و تقریباً با قطار دیگری برخورد می کند. شرکت راه آهن تصادف را بررسی می کند و آندره را از موقعیت خود پایین می کشد. زندگی خانگی آندره نیز تحت تأثیر رفتار پرخاشگرانه وی قرار گرفته و مارچلو و جولیا خانه را ترک می کنند. بعداً آندره نیز خانه را ترک کرده و شروع به نوشیدن می کند تا روزی که ساندرو به دیدار پدرش در یک بار می رود.