خلاصه داستان:وزیر شهر درگذشت و پسرش چاد برای او اشک ندارد. سارا که اکنون خود را سالومه می نامد ، با کودک چاد باردار است ، اما چاد آینده ، کار و پولی ندارد. بنابراین ، او شهر را با قطار به سمت شرق ترک می کند. در قطار او با تونی که عازم ییل است ، ملاقات می کند. تونی و خواهرش کاترین یک چیز مشترک دارند. آنها جوان ، ثروتمند و حوصله زندگی خود را دارند. سالومه با تونی به ییل می رود و آنها به زودی ازدواج می کنند ، اما او در مورد چاد یا بارداری به او نمی گوید. روبی چاد را به نیویورک می برد جایی که در آن بازی ترومپت می کند و برای خودش اسمی می سازد. کاترین مدرسه را ترک می کند و با تونی و سالومه درگیر می شود و باعث ایجاد تنش بین زوج جوان می شود